غم
اینجا نه
که آنجاست
دل
امّا
در سرمای این سیاهخانه میتپد.
در این غُربتِ ناشاد
یأسیست اشتیاق
که در فراسوهای طاقت میگذرد.
بادامِ بیمغزی میشکنیم
یادِ دیاران را
و تلخای دوزخ
در هر رگِمان میگذرد.
دیِ ۱۳۵۷
لندن ا.بامداد
پ.ن: هجرانی از دفتر شعر" ترانه های کوچک غربت"
از این هجرانی ها در شاملو زیاد است بیشتر مربوط به زمانی که شاعر به قول خودش تنهایی و غربت را دور از وطن با رگ و پی اش احساس کرده و "کند همچون دشنه ای زنگار بسته فرصت از بریدگی های خونبار عصب اش می گذشته"
اما در اشتیاقی که مبدل به یاس شده
شاعر که در غربت ناشاد در اشتیاق رسیدن به وطن طاقتش طاق شده یا به قول خودش از فراسوهای طاقت میگذرد. اشتیاق اش به یاس مبدل می شود.
در حقیقت اگر زبان شعر در توالی زمان می گذشت می باید. ی نکره به اشتیاق چسبیده و می شد " اشتیاقی است یاس" لکن چون زبان شعر در اکنون می گذرد. اشتیاق در گذشته بوده واکنونی که در آن دیگر اشتیاقی که از فراسوهای طاقت گذشته دیگر اشتیاق نیست و یاس است که آشنای شاعر می شود
پس یاسی ست اشتیاق...
نورسبز...برچسب : نویسنده : agreenlightd بازدید : 244